به ربع صد این آبیان همچو گرگ شدند صحنه سازنبردی سترگ
سراسر اراده، مسلح بپولاد سرد بفرمان فرمانده ای باخرد
*وحید دلاور به قلعه نگهبان شدی بکوشک اندرش کوشکی فربدی
یمین را سپردی به پژمان گیو یسارش نهاده به پیروز نیو
میان را گرفته مهار مجتبای کنارش بمیدان یلی تیزپای
همان مرد برزیل جان واریو یلی پر گهر پر سخنهای نو
حسین آن کماندار زاغ دلیر بمیدان شدی همچنان وشمگیر
چو خسرو نهادی بر بال راست فرستاد مهدی بچپ کو وراست
جلوتر سیاوش یل پر هنر فلاخن به آرش سپردی به بر
که آرش هنر را بکردی تمام امیر قلعه دار، نیک مرد همام
به پیروز سفارش نمودی که هان بمیدان شوید و بکوشید تا پای جان
که اینک مجال نبردست و شور رقیبت به پای خود آمد بگور
به خونسردی و جهد و زور نبرد در افکندن این دلیجان بشو پایمرد
************
به سوت مهین داور این نبرد به صحنه نبرد را چو آغاز کرد
دقایق چه زود آمدند و ببار به شاخه نشست میوه خوشگوار
به یک ضرب آزاد جان واریو نهادی یکی تیر خوش نقش و نو
به هجده قدم تیم آبی نمودی ورود حسین آن یل زاغ بزانوی بود
به یک دم چنان ضربه ای سازکرد که ثابت درقلعه را باز کرد
**********
نتیجه همی گشته بود یک به هیچ وحید رشته ها را بکرد پیچ پیچ
بترفند زارع یل آزموده بهوش گرفت چشم زخم و وحید شد خموش
امید از تن تیم آبی برفت بچند لحظه گویی در خواب رفت
سکوتی گرفت صحنه کارو ساز نفس ها شدی حبس و نامد فراز
دی لنگیان شد خنک زین سبب همه خنده ها بر نهادند به لب
به انگشت گشتی امیر رهنمون که باید نمود رسم بازی نگون
بتازید تا عمق دروازه این حریف بساط بزرگی نمایید اکنون ردیف
*********
به یک حمله تیم آبی همان مجتبی سیاوش نمودی روان تا کجا
سیاوش نگه کرد و آرش بدید که آماده کارزار است سدید
فرستاد پاسی چه زیبا وناز که آرش نماید در قلعه باز
که ثابت بضربت فکندی ورا که داور نواختی بسوتش نوا
چو آرش پنالت را بزشتی نواخت که ثابت ره توپ را سد بساخت
به برگشت آرش چنان درسپوخت که استاد یاور به مغزش بکوفت
همه نقشه هایش بشد نقش آب دل لنگیان گشت ازین گل کباب
************
دقایق گذشتی و جباری راد مرد سیاوش بداد پاس و او گل بکرد
***********
سیاوش ستاره شده و پیلگون نمود بازی خویش را پر فنون
بضربت گل چار را او نواخت که این گل دگر کار یاور بساخت
**************
چو آرش گرفتی کمین را درست به ضربت دقیق و به تندی چه چست
باستادی تام رساندی نتیجه به پنچ ندیدم چنین تیر زن در سرای سپنج
کنون صدر گلزن ترین ها وراست که دایی بتیمش ورا خوش بخواست
***********
چنین لشگر شیر و شمشیر و شید امیر را سزد همچنان خور شید
چنان لرزه افتاد بر لنگیان خزیده به موش لانه های جهان
چو افشین سخن ها بگفتی درشت امیر با خلایق چنین در بسفت:
ای افشین فردا به وقت نبرد نمانی به نیمکت چنین پایمرد
خدا گر نسازد سبب های بد کت قهرمانی بتن تیم آبی سزد
چو عمران ستاید خدا را درست ره رستگاری ز یزدان آبی بجست
خداوند خورشید و دریا و این آسمان خداوند روزی ده و دادمان
ستایش کنیم این خدا را به تدبیر تام که نعمت به آبی نمودی تمام
***********